روزهایست که خود گم کرده در خویشم دراین سرگشتگی دایم به تو وابسته تر میشمزمان بگذشت و آسان.، سخت تر می شدعبور از این هیاهو و مسیرِ تلخِ در پیشمچه تقدیری رقم خورده وفا زخمی تر از غم شدنمیگنجد خیالم را که آبِ روی آتیشمحقیقت پشت پا خورده در این غوغای ویرانیدر این کذبِ حقیقت نام دلم مات و خودم کیشمزمان بغض کرده در این خاطرات غم گرفتهبگو آخر غمِ دل را چه راه و چاره اندیشمتو آسوده خزان کردی بهارم زندگانی,مسمومِ ...ادامه مطلب