تو فقط آمده بودی که دل و جان ببری
ترک جانم بکنی زخمه ی رویا بشوی؟
آمدی ، رفتی و غم کرده زمینگیر مرا
رسم و تقدیر چنین بوده ثریا بشوی
هستی ام پای تو دادم که چنین هم، تو کنی
همره خستگی ام روز مبادا بشوی
ساحلِ عشق تو گشتم.بیخبر از آنکه
موجِ ساحل بودی و عازم دریا بشوی
حیف ان عمرِ جوانی که هدر رفتِ تو شد
درد من خوب بفهمی وقتی تنها بشوی؟
تب عشق، شب تار، غم یار، دل تنگ
گم شدم در تو و ایکاش تو تنها نشوی
روزگار
https://telegram.me/vamooche
شاعر آبملخ...برچسب : نویسنده : moosavialia بازدید : 74