بی غزل جانم نمیگیرد کمی آرامشی
غیر از این با خاطراتت ني توانم سازشی
شاعرم کردی خوشا که غیر از این
رو به پایانم برد این حالت فرسایشی
یاد تو گشته غزل بر دفتر درماندگی
با همین درماندگی هم حضرت آسایشی.
رفتی و باور نشد در بودن تو بودنم
رفتی و گفتی نداری عشق من فرمایشی
ماه جان بودی و ظلمت خان شدی
لاجرم بر شب نمای دیگری در تابشی
خوب دانم که با حسرت کنون
در پشیمانی با من بودن و کش واکشی
نا نجیبی را درآغوشی ولی.
سوزم از اینکه محبت را از او درخواهشی
برچسب : نویسنده : moosavialia بازدید : 43